پشت میز کارم نشسته ام کلی حرف برای گفتن دارم اما جرأت نوشتن ندارم انگار کسی همراه من است ونوشته هایم را می خواند به انتشار فکر می کنم خودم را ناکافی می دانم مثل بچه ای که برای دنیای بزرگترها کوچک است.این یک تشبیه بسیار بدبینانه است.دیشب خواب دیدم برای خرید لاک تمام ناخن هایم را رنگی کرده ام و فروشنده ناراضی شده و گفت اینها تست ندارد و من هم برای جبران ضرری که زده ام یک لاک را شانسی خریدم در حالیکه رنگ وجنسش را نمی پسندیدم.شاید الان هم همان داستان است که من از هول شدنها خودم را به کارهای بی مایع راضی می کنم.ولی جرأت کردم و حسم را منتشر کردم.