وداع با اسلحه

Ernest.Hemingwaye

ترجمه نجف دریا بندری

چاپ اول ۱۳۳۳

به خودم گفتم چرا در زمان حال زندگی نمیکنم در زندگی خودم حضور ندارم.حتی نمیدانستم کجا هستم.برای رهایی از کلافه گی کتاب خواندم و با فردریک هنری به جنگ رفتم.در مقدمه کتاب نوشته شده فردریک هنری در جنگی بیهوده گرفتارشده بود که کسی معنای آن را نمی فهمید.واز آنجا که گفته شده نویسنده همینگ وی گوشی تیز شامه ای تند پوستی حساس و ذائقه ای قوی دارد ودنیا را از راه هواس قوی خود می بلعد ومی نوشد، مرا با فردریک هنری همراه کرد.در توصیف زمین واسمان من هم توانستم به آنجا بروم.بعدچند ساعت کتاب رابستم و سراغ کارهایم رفتم.حس عقب ماندگی از کارها از نظم از زندگی عادی اذیتم میکرد حس کمبود داشتم حس ناکافی بودن بعد خودم را دیدم که زیر دوش آواز می خوانم.به خدا می گفتم من نمیفهمم چرا اینطور زندگی می کنم.خواندم من نمیفهمم من نمیفهمم.اصلا فکرش را نمیکردم که با داستانها زندگی کنم.بسیار زیبا بود،چیزی اموخته بودم که خودم هم خبر نداشتم.وقتی از جنگ می گفت از سردرگمی،کثافت، درد،زخم و کسی با وجود اینها طبیعی زندگی می کرد.به من یاد داد گاهی در برابر زندگی کاری از دستت برنمی آید پس طبیعی رفتارکن.در مقدمه نوشته شده کتاب نخستین کار یک نویسنده جوان است و لغزش و افتادگی های وجود داشته که تلاش شده اینها برطرف شود.به خودم گفتم هر بار که کتابی می خوانم از خودم می پرسم چه چیزی آموختم همین هدف خیلی چیزها را کم رنگ می کند و‌من همواره در مسیر یاد گیری خواهم بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *